روز پدر
امروز سوم خرداد سال 92 و روز پدر هست و بابا جون دومین سالی هست که پدر بودن رو تجربه میکنه و مطمئنا با وجود فرشته ای مث تو بهترین حس دنیا رو داره... از طرف تو به بابا جونی روز پدر رو تبریک میگم و بهش میگم بهترین بابای دنیااااا دوست داریم و به وجود پدری به مهربونی و خوبی تو همیشه افتخار می کنیم ایشالا همیشه سلامت و شاد در کنار ما باشی... امروز یه روز خوب و خاطره انگیز بود با دوستای دی ماهی تو و مامان و باباهاشون رفتیم جاده چالوس رستوران ارکیده و روز واقعاااااااا خوبی بود..... به خاطر اینکه به ترافیک جاده نخوریم ساده 10 راه افتادیم و 11 رسیدیم اما قرارمون ساعت 12 بود برای همین رفتیم سمت سد امیر کبیر و بعد ما هم چون خاله پگاه هم زود...
نویسنده :
سیمین
18:06
هفده ماهگی
عسل مامان نفس مامان جیگر مامان عشق مامان امروز هشتم دی ماهه عزیزمممممممممممممم الان 1.20 دقیقه ست که 17 ماهه شدی هوراااااااااااااااااااا.................... ...
نویسنده :
سیمین
18:03
شعرهای کودکی
مامانی برات چند تا شعر میذارم این جا شعرهایی که از وقتی دنیا اومدی من و بابایی و مامان جونی برات میخوندیم تا بخوابی یا بعضی وقتا باهاشون برقصی عروسک قشنگ من قرمز پوشیده تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده یه روز مامان رفته بازار اونو خریده قشنگ تر از عروسکم هیچکی ندیده عروسک من چشماتو باز کن وقتی که شب شد اونوقت لالا کن &nb...
نویسنده :
سیمین
19:26
500 روزگی
سلاااااااام سلاااام اومدم 500 روزگی دختر گلم رو بهش تبریک بگم و برم البته از این جریان 500 روزگی خبر نداشتم تا دیروز خاله پگاه برای آرش جونمون یه کیک گرفته بود با شمع 500 که ازش پرسیدم گفت 500 روزگی آرش و منم به خاله پگاه تبریک گفتم بابت این مبتکر بودنش بعدش هم خاله الناز گفت برای ادری هنوز دیر نشده و فردا 500 روزه میشه عزیز دلم فرشته ی خوشگلمممممم 500 روزگیت مبارک همیشه لبت خندون امروز اگه هوا خوب باشه میخوایم با دوستامون بریم پارک بانوان دیروز که بارون و طوفان شدیدی گرفته بود
نویسنده :
سیمین
10:22
شیطونی های جور و واجور
سلام کوچولوی دوس داشتنییییییییییییییییییییییی مامان جونی یه هفته ای مریض شدی و حالت اصلا خوب نبود همش تب میکردی و بالا میاوردی و بهانه میگرفتی همون روز اول بردمت دکتر که گفت گلوت چرک کرده بهت دارو داد ولی تا چند روز بعد حالت بد بود ولی خدا رو شکر الان خوبی تو اون یه هفته همش خونه بودی و حسابی حوصله ت سر میرفت. ولی به محض اینکه حالت بهتر شد با بابا جون بردیمت گردش و از فردای اون روز هم هر روز و بعضی وقتا روزی 2 بار با مامان جون میرفتی پارک و کلی تاب و سرسره سوار میشدی و شب وقتی بابا جون میومد خونه و میگفت ادرینا امروز رفتی ددر تو هم با هیجان و تند تند شروع میکردی به تعریف عزیزم..... چند روز پیش که با مامان جون میرفتین پارک منم حو...
نویسنده :
سیمین
13:14
خدایاااااااااااا هیچ وقت هیچ نی نی مریض نشه
دختر گلم امروز هانا جون دختر خاله سمیرا که یکی از دوستای نی نی دی ماهمون هست که تو ایرانم نیستن عمل داره چند تا غده زیز بغلش هست که امروز در میارن حالم خیلی خیلی بده دلم همش پیش خاله سمیراست طفلی دست تنها ایشالا به امید خداااااااا عمل جوجو کوچولومون خوب باشه و مامانش از نگرانی در بیاد دیشب همش تب داشتی و من اصلا نخوابیدم و همش بالا سرت بودم تا تبت بیاد پایین وسطای شب دیگه کم کم تبت اومد پایین منم خوابیدم همش خواب خاله سمیرا و هانا رو میدیدم که تو بیمارستانن. خدای عزیز و مهربونم خودت کمک کن تا هانای خوشگلمون عملش با موفقیت انجام بشه و حالش خوب خوب بشه و تا مامان مهربونش از نگرانی بیاد بیرون.آمین!!!!!!!!!!!!!!! اینم عکس هانا جونمونه ک...
نویسنده :
سیمین
11:06