شعرهای کودکی
مامانی برات چند تا شعر میذارم این جا شعرهایی که از وقتی دنیا اومدی من و بابایی و مامان جونی برات میخوندیم تا بخوابی یا بعضی وقتا باهاشون برقصی
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده
یه روز مامان رفته بازار اونو خریده
قشنگ تر از عروسکم هیچکی ندیده
عروسک من چشماتو باز کن
وقتی که شب شد اونوقت لالا کن
خوشحال و شاد و خندانم......قدر دنیا رو میدانم.....خنده کنم من دست بزنم من....پا بکوبم من....شادانم.در دلم غمی ندارم......عمر ما کوتاست...چون گل صحراست.....گل بریزم من....از توی دامن.....بر روی خرمن .....شادانمممممم....
یه روز آقا خرگوشه
رسید به بچه موشه
موشه دوید تو سوراخ
خرگوشه گفت آخ
وایسا وایسا کارت دارم
من خرگوشی بی آزارم
(بازم ادامه داره ولی من تا همین جا رو بلدم)
توپ سفیدم قشنگی و نازی
حالا من میخوام برم به بازی
بازی چه خوبه با بچه های خوب
بازی می کنم با یه دونه توپ
چون پرت می کنم توپ سفیدم را
از جا میپره میره تو هوا
قل قل میخوره تو زمین ورزش
یک و دو و سه و چهار پنج و شش
(عزیز دلم از همه چی بیشتر عاشق توپ بازی هستی هر بار بریم پارک با یه دونه توپ بر میگردیم خونه)
اینم چند تا دونه از شعرهای کودکی ت البته بابا جونم همیشه برات آقای راننده کلاه قرمزی رو میخونه من بلد نیستم
بوووووووووووووووووووووووس عشقم