آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

بهترین هدیه ی زندگی مامان و بابا

بهار و هوای بهاری

فرشته ی مامانی سلام گلم بازم مامان اومد تا از شیرین کاری ها و شیطونی ها و خنده هات بگه عزیزمممم اول از همه بگم مامان جونی نیم ساعت پیش با یه موتور برای ادری جوجو اومد خونه جیگر مامانی انقدر ذوق زده شدی بلند بلند میخندیدی الانم داری باهاش بازی میکنی و روی موتور یا نمیدونم چهار چرخ میشینی و اهنگش رو میزنی و شروع میکنی به رقصیدن بعدم پیاده میشی و هلش میدی..... دست مامان جون جونی درد نکنه که دخمل گلم رو یه عالمه خوشحال کرد                                 چند روز پیش با مامانی جون رفتیم خرید و برای تو ناز گلم یه عینک دودی خریدم تو کالسکه ت کل...
7 ارديبهشت 1392

16 ماهگی یه فرشته

عشق مامانی فردا 16 ماهه میشههههههههه الهی فدات بشم عزیزم دیروز که داشتی بدو بدو میکردی برای خودت و میخندیدی و خوشحال بودی یاد روزهای اول تولدت افتادم باورم نمیشه دختر نازم کوچولوی مهربونم انقدر بزرگ شده باشه  آدرینای عزیزم نمیدونی که مامان چقدر دوست داره و بهت وابسته س دخترم حتی دلم نمیخواد یه لحظه ازم دور باشی سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه روز مادر و منم بالاخره مامان شدمممم و این برام بهترین کادو اولین باری که تو جوجو اومدی تو دل مامان و رفتم سونوگرافی و دکتر گفت نی نی تون سالمه و قلبش هم میزنه دقیقا روز مادر بود واااااااای که چه روزی بود تو آسمونا بودم یکی اومده بود تو وجودم تا برای همیشههههه کنارم باشه مال خودم با...
7 ارديبهشت 1392

سفر آنتالیا

سلام عزیز مامانی شیطونم خوشگلمممممممممممم خوبی؟؟؟ عید امسال هم تموم شد و مامانی با انرژی مثبت کنارتههههههههههه عید خیلی خیلی خوبی بود و به هممون خوش گذشت و تا تونستیم از تعطیلاتمون استفاده کردیم تو هم دخمل خوبی بودی و اذیتمون نکردی ولی تا دلت بخواد شیطونی کردی........... حالا از سفرمون میگم برات..... نهم فرودین ساعت 10.30 پرواز داشتیم به سمت اسپارتا که از اونجا با اتوبوس بریم بریم آنتالیا پروازمون 1.30 تاخیر داشت و بعد پرواز کردیم و تو هم تو هواپیما خوابیدی و موقع ناهار که شد بیدار شدی و یه عالمه خوراک گوشت خوردی که من کلی ذوق کردم نوش جوووووونت مامانی.... خلاصه رسیدیم اسپارتا و بعد با اتوبوس رفتیم به سمت انتالیا شهر...
26 فروردين 1392

در آستانه ی نوروز

سلام بهترین بهونه واسه زندگی نازگل مامانی 3 ساعته بیشتر به سال تحویل نمونده و خوشحالم از اینکه تو فرشته ی مهربون رو در کنارمون داریم دیشب هم آخرین سه شنبه ی سال بود و چهارشنبه سوری و البته تولد مامانی بیرون نبردیمت چون خطرناکه و ممکن بود صدا اذیتت کنه امروز صبح هم از خواب بیدار شدیم و کلی عکس با هفت سین و کیک تولد انداختیم تا بعدها با دیدن این عکس ها روزهای خوب برامون زنده بشه امسال مادربزرگ من اومده خونه مامان جون و همه واسه دیدن مادربزرگ میان خونه مامان جون پس احتمالا دو روز اول خونه هستیم و بعد شروع میکنیم به عید دیدنی امیدوارم امسال سال خوبی برای همه باشه مخصوصا برای دختر نازم تنها آرزوم سلامتی و خنده ی تو عز...
19 فروردين 1392

عید دیدنی

سلااام ملوسکم عیدت مبارک دختر خوشگلمممممممم امروز روز چهارم عید هست و دید و بازدید هامون هم تموم شده قراره فردا یه مسافرت کوتاه با باباجون بریم مکانش هنوز معلوم نیس میخواستیم بریم چالوس اما خاله سحر چالوس بود و گفت هوا سرده شاید بریم الموت شاید کاشان و شاید اصلا نریم     امروز هم با بابا جونی رفتیم و با عیدی هات برات عروسک خریدیم چند تا هنوز عیدی هات تموم نشده هااااااااااا............ تو مهمونی ها انقدر شیطونی میکنی و به همه چی دست میزنی که دلم میخواد زودتر برگردیم خونه خودمون چون خونه خودمون همه جا از دست تو پاک سازی شده و خیالم راحته. مامانی قربون دختر شیطونش بره الهیییییی اینم چند تا عکس از عید و عید...
19 فروردين 1392

یه مسافرت کوچولووووو

سلااااااام همسفر خوش سفرم.خوبی مامانی فدات؟ بهت گفتم قراره یه مسافرت کوچولو بریم؟رفتیممممممم 2 شنبه ساعت 10 صبح رفتیم سمت الموت جاده خیلی وحشتناکی داشت بعد 3 ساعت رسیدیم به روستای الموت یه دریاچه بود و چند تا درخت اونطوری که ازش تعریف میکردن نبود هوا هم سرد بود چادر زدیم و ناهارمون رو خوردیم و یه کوچولو استراحت کردیم و برگشتیم به سمت قزوین قرار بود شب الموت بمونیم اما چون از جاش خوشمون نیومد تصمیم گرفتیم با باباجون بریم شمال البته مامانی جون هم همراهمون بود ساعت 9 شب بود که رسیدیم به زیبا کنار و شام خوردیم و رفتیم سوئیت گرفتیم و لالا کردیم و فردا صبح هم رفتیم به سمت بندر انزلی و باباجون گفت بریم مرداب و بعد................. رفتی...
7 فروردين 1392

ماهی قرمز عید

 سلام نفس مامااااااااااااااااااان دخمل نازمممممممممم این جوری ماهی کوچولو رو نگاه نکن دلش آب میشه برات قربون چشمات بشم من... عزیز دلم 6 روز بیشتر تا عید نمونده و همه جا پر از بوی عید و بهااااااااااااره.... مامان جون رفته بود بیرون تا گندم برای سبزه عید بخره وقتی برگشت یه ماهی کوچولو هم واسه آدری جون گرفته بود دخملی هم فعلا با تعجب نگاهش میکنه.....   ...
23 اسفند 1391