آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

بهترین هدیه ی زندگی مامان و بابا

جشن تولد دو سالگی

فرشته ی خوشگلمممممممم سلام طبق قولم اومدم عکسای تولدت رو بذارم جشن تولد گلدونه ی مامان و بابا 20 دی تو خانه ی بازی رویای کوچولوها بود. اولین جشن تولدی بود که اینهمه به تو و همه ی دوستات خوش گذشت همتون حسابی بازی کردین و کیففففففففففففف مامان و باباها هم با خیال راحت نانای نای کردن به خاطر اینکه همش مشغول شیطونی و بازی بودی و خسته شدی خیلی عکسات خوب نشد قبلش هم رفتیم اتلیه و از عکس و لباس عوض کردن کلافه شدی ولی در کل جشن تولد امسالت هم برای هممون خاطره خوبی رو به جا گذاشت. الهی همیشه تنت ساااااااااالم باشه و برامون شیطونی کنی و بخندی. راستی امروز برای اولین بار با بابایی بردیمت سینما برقا که خاموش شد گفتی برق...
29 دی 1392

24 ماهگی و دو سالگی عزیز دلم

گل دختری مامان سلام 2 سالگی ت مبارک عشق مامان دختر نازنینمممممممممم امروز یازده روزه جیگر مامانی 2 ساله شده قربونش برم من روز تولدت کنار خاله جونی و مامان جونی و بابایی یه جشن کوچولو گرفتیم و انشالا فردا جشن تولدت در کنار همه دوستا و فامیل هامون هست که قراره خیلی بهمون خوش بگذره تم تولدت که فقط در حد لباس و کیک هست بابانوئل هست چون مامانی هنر بیشتری نداره دفعه بعد با کلی عکس خوشگللللللل از تولدت میام بوووووووووس   شب یلدا کنار بابایی مهربون     8 دی       ...
19 دی 1392

23 ماهگی

عسل مامانی با یه عالمه دل تنگی و بوووس سلاممممممم خانوم طلای مامان تا چند روز دیگه 2 ساله و میشه با کلی خاطره های خوب و شیرین مخصوصا برای مامان و بابا خدا رو شکر به خاطر فرشته ی مهربون و گل چند روزه که در حال تدارک برای جشن تولدت هستم عزیزم ایشالا 20 دی ماه که بعد محرم و صفر هست برات تولد میگیریم و البته یه تولد هم 4 بهمن با دوستای دی ماهی گلت داریم. این چند وقت نتونستم برات عکس بگذارم الان چندین تا از عکسای خوشگلت رو میذارم/                       ...
17 آذر 1392

2 2 ماهگی

سلام نفس مامانی  انقدر دیر به دیر  میامم و مینویسم برات نمیدونم چی بنویسم و چی بگم خدا رو شکر خوبی و شیطنت هات هم چنان ادامه داره عزیز دلم الانم تو فصل پاییز هستیم و هوا هم کم کم داره سرد میشه چند روز پیش با بابا جون رفتیم خرید و برات یه پالتو و بوت نمز یعنی قرمز خریدیم و همش دوس داری تو خونه بوت هات رو بپوشی دوست دارم  گل خوشگلم دفعه بعد با یه عالمههههه عکسای خوشملت میام بووووووس    
10 آبان 1392

21 ماهگی

سلام عزیز دل مامان خوشگل مهربونم فردا 21 ماهه میشی و خانوم تر و جیگر تر دلم برای تک تک این روزهات و دخترونگی هات تنگ میشه برای قهر و ناز کردن هات شیرین زبونی هات همه و همهههههههههه یه هفته س که رفتیم خونه ی جدیدمون و دخملم اتاقش رو خیلی دوس داره و هر وقت مامان جون میاد خونمون فقط باید تو اتاقت باشه و باهات بازی کنه تابستون هم تموم شد و وارد پائیز شدیم و هوا هم کم کم داره سرد میشه 3 ماه تا 2 سالگی ت و تولدت مونده اما کم کم دارم برای جشن تولدت برنامه ریزی میکنم بوووووووووووووس واسه دخملی خوشگلمممممممممممممم ...
7 مهر 1392

این روزا

دختر گل مامان و بابا این روزا هم شیطون شده و هم باهوش و یه عالمه کار جدید یاد گرفته که گاهی از دیدنش واقعا تعجب می کنیم یکی از کارای جدیدی که یاد گرفتی شکایت کردن از کسایی هست که کاری کردن که شما دوس نداشتی وقتی بهت میگم آدری مامانی این کارو نکن خطرناکه بدو بدو میری پیش مامان جونو و شکایت منو میکنی و بالعکسسسس دخمل جیگر مامانی حرف زدنش خیلییی عالی شده و تقریبا همه کلمات رو کامل میگه اما هنوز جمله نمیتونی بگی نانازممممم. قراره تا 2 هفته دیگه به امید خدا بریم خونه ی جدیدمون هر روز برای خونمون و چیدمان اتاق خوشگلت برنامه ریزی می کنم و نقشه میکشم تا دخملی خوشگل ترین و ارامش بخش ترین اتاق دنیا رو داشته باشه الان خونه خاله...
15 شهريور 1392

20 ماهگی و سفر کاشان

جینگول مامانی سلام این روزا خیلی نمی تونم بیام و برات بنویسم عزیز مامانی الان که دارم برات می نویسم 2 روزه که وارد 20 ماهگی شدی و روزی که 20 ماهه شدی به همراه خاله جون اینا رفته بودیم سفر کاشان سفر خوبی بود و مث همیشه خوش گذشت و روز اول به گشت داخل شهر گذشت و بابا جونی برای دختر خوشگلش لباس و کفش خرید. و شبی رو که تو کاشان موندیم رو توی پارک کنار باغ فین داخل چادر خوابیدیم و تا صبح راحت لالا کردی فردا صبح هم به تماشای باغ و حمام فین کاشان رفتیم و بعد هم برگشتیم به سوی خونهههههههه برات چند تا از عکسای سفر کوتاه و خوبمون رو میذارم       ...
15 شهريور 1392

تابستانه

سلاااااااااااام عزیزمممممممممم امروز میخوام  از سفر تابستونمون که با خاله و عمو و مامان جون و بابا جونی رفتیم بگم برات. چند روز به خاطر عید فطر همه جا تعطیلات بود و چند ماهی هم بود سفر نرفته بودیم تصمیم گرفتیم همگی بریم شمال شهر نوشهر. پنچشنبه ساعت 3 صبح حرکت کردیم و دخملی هم تا راه افتادیم چشماشو باز کرد و اصلااااا نخوابید و تا میخواستی بخوابی هی پیچ میخوردیم و بیدار میشدی و چند باری هم از اینکه نتونستی بخوابی ناراحت شدی هوای شمال بر خلاف همه ی تابستونای سال عالی بود نه گرم نه سرد و نه حتی شرجی. روز اول رو رفتیم جنگل سی سنگان و یه عالمه بازی و شادی کردی و خوش گذروندی و بعد از ظهرش هم رفتیم دریا اولش یه کم با باب...
21 مرداد 1392

19 ماهگی و 8 مرداد!!!!!!!!!!!

جوجوی کوچولو و خوشگلمون 19 ماهه شد هوراااااااااااااا مبارک عزیزممممم همیشه سرزنده باشی و خندون. عزیز مامان نوزدهمین ماه ورود به زندگیت مصادف شد با ششمین سالگرد ازدواج من و بابا جونی که باعث شده الان یه فرشته در کنارمون داشته باشیم. خدا را سپاس بابت این همه خوبی............ شب تولد 19 ماهگیت و سالگرد ازدواج ما رفتیم خونه خاله سحر و خیلی هم زحمت کشیده بود و من ازش خواسته بودم کیک هم بگیره تا دور هم یه شادی کوچولو داشته باشیم. جیگر مامان هم که عاشق کیک البته نه اینکه بخوری اصلا لب نزدی جز تا انگشت به کیک اما دوس داری شمع هاشو فوت کنی و هی تولد تولد بخونی و دست بزنی عسیسممممممممم. اون شب هم با خاطره ی شیرین و خوبش تمو...
12 مرداد 1392

شیرین زبونی هات

دخملک مامان بعضی وقتا با بابا جونش یه عالمه حرف میزنه و براش از روز مرگی هاش میگه و خیلی هم با هیجان جدیدا حرف زدن فرشته کوچولو خیلی خیلی بهتر شده همه کلمات رو تقریبا میگی اما بعضی هاش مفهموم نیس چند روز پیش بابایی برات 2 تا تخم کفتر آورد که بخوری و قشنگ حرف بزنی اما نذاشتم باباجون اونا رو بده بخوری اولا دخترم خیلی هم ناز و ملوس حرف میزنه که خودم دلم براش قنج میره هم اینکه اونا اصلا تمیز نیستن و پر از میکرب هستن و خدایی نکرده باعث مریضی ت میشه تخم کفتر هم افکار قدیمی ها بوده که اگه بچه ها بخورن زبونشون باز میشه برات چند تا عکس میذاریم از وقتایی که داری با باباجون خیلی خیلی جدی حرف میزنی قربونت برم عزیزمممممم &nb...
5 مرداد 1392