تابستانه
سلاااااااااااام عزیزمممممممممم
امروز میخوام از سفر تابستونمون که با خاله و عمو و مامان جون و بابا جونی رفتیم بگم برات.
چند روز به خاطر عید فطر همه جا تعطیلات بود و چند ماهی هم بود سفر نرفته بودیم تصمیم گرفتیم همگی بریم شمال شهر نوشهر.
پنچشنبه ساعت 3 صبح حرکت کردیم و دخملی هم تا راه افتادیم چشماشو باز کرد و اصلااااا نخوابید و تا میخواستی بخوابی هی پیچ میخوردیم و بیدار میشدی و چند باری هم از اینکه نتونستی بخوابی ناراحت شدی
هوای شمال بر خلاف همه ی تابستونای سال عالی بود نه گرم نه سرد و نه حتی شرجی.
روز اول رو رفتیم جنگل سی سنگان و یه عالمه بازی و شادی کردی و خوش گذروندی و بعد از ظهرش هم رفتیم دریا اولش یه کم با بابا جونی ماسه بازی کردی و رفتی به سمت دریا.
بارهای قبل که دریا و یا استخر میرفتیم خیلی میترسیدی و اصلا دوس نداشتی حتی تا یه هفته حمام هم دوس نداشتی بری و من از این بابت خوشحال نبودم
اما این بار مگه میتونستیم از دریا بیرون بیاریمت میخواستی هی بری جلو و جلوتر و اب بازی کنی و اخر هم با گریه اومدی
بعد از ظهر همون روز هم به خرید و بازار گردی گذشت و شام و بازم لب دریا.
روز دوم تصمیم گرفتیم بریم نمک آبرود و با تلکابین بریم بالا و همون جا هم ناهارمون رو بخوریم.
صف تلکابین خیلی شلوغ بود مامان جون موند تو صف و ما هم رفتیم اطراف رو گشت بزنیم از اونجا خاله جونی و من برات چند تا کتاب و بن بن بن خردیدیم که از بن بن بن ت خیلی استقبال کردی.
بعدش هم رفتیم ماشین سواری اولش خیلی دوس داشتی و کلی خندیدی ولی بعدش که ماشین ها خوردن به هم دیگه ناراحت شدی و ما هم زودی پیاده شدیم و یه کم هم سرسره بادی سوار شدی و رفتیم به سوی تلکابین.
بالاخره سوار شدیم و رفتیم اون بالا بالاها تمام شهر و زیبایی هاش و جنگل و دریا زیر پامون بود خیلی قشنگ بود.
زیبایی های اون بالا هم که رسیدیم بی نظیر بود درختای خیلی خیلی زیبا و هوای خنک.
چند ساعتی رو اونجا گذورندیم و بعد حرکت کردیم به سوووووووووی خانه
عشق مامان حسابی خوش گذروند و خستگی در کرد
تو راه برگشت هم برامون کلی نانای کردی و نذاشتی خستگی راه رو متوجه بشیم.