آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

بهترین هدیه ی زندگی مامان و بابا

سفر تبریز

1392/3/20 13:26
نویسنده : سیمین
304 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مامان سلام

سه شنبه 5 صبح به همراه بابایی و من و مامان جون و ادری خوشگلم به سمت تبریز راه افتادیم و حدودا 5 ساعت تو راه بودیم تا به شهر تبریز رسیدیم و تو راه هم یک بار برای نیم ساعت  برای استراحت توقف کردیم همیشه تو صندلی ماشین ت میموندی و اصلا بیرون نمیومدی اما این بار همش میخواستی بیای بیرون و شیطونی کنی........

قرار بود بریم خونه ی دایی بابا جون که تو یکی از شهرهای اطراف تبریز بودن شهر اسکو تا اونجا هم یک ساعتی راه بود تا بالاخره رسیدیم خونه دایی شاپور و زن دایی مهین خیلی خیلی خوب و مهربون و مهمون نواز بودن تو اون دو روز خیلی بهمون در کنارشون خوش گذشت.....

اون روز ناهار رو خوردیم و کمی خوابیدیم و بعدش همگی رفتیم یه بستنی فروشی که تو شهر خودشون خیلی معروف بود یه بستنی خوشمزه و شیرینی مخصوصشون رو خوردیم و بعد هم رفتیم پارک و کلی بازی کردی و بعد هم اومدیم خونه و شام خوردیم و لالا........

فردا صبح هم رفتیم روستای کندوان که خیلی زیبا بود همه ی خونه های اون منطقه به شکل کله قندی بود و هوای خیلی خنک و مطبوعی داشت و یه بازار بزرگ که مامانی عاشقشههههههچشمک

البته خیلی خرید نکردم یه کم قا قا لی لی و چند تا اسباب بازی برای شما و یه تابلو فرش که با پشم بافته شده بود و رنگاوارنگ بود برای اتاق خوابت خریدم........

خلاصه کلی گشتیم و نهار خوردیم تا نزدیکای غروب افتاب شد حرکت کردیم و رفتیم به سمت شهر یه کم گشتیم و رفتیم رستوران شام خوردیم و برگشتیم خونه و لالا...........

فردا صبح قرار شد بریم خونه ی خاله ی بزرگ بابا جون که توی شهر تبریز بودن و روز قبلش هم بهشون اطلاع دادیم و چون راه رو بلد نبودیم دایی بابایی هم باهامون اومد و رفتیم و اونا هم خیلی خیلی خونگرم و صمیمی بودن و خاطره ی خوبی رو برامون رقم زدن نوه ی خاله ی بابایی هم امیر حسین که 9 سالش بود اونجا بود و خیلی تو رو دوست داشت و باهات بازی میکرد اما این بار ادرینا شیطونهههههههههههه هر کی بغلش میکرد و میخواست بوسش کنه و باهاش بازی کنه صورتشو چنگ مینداخت و مامان و بابا هم کلی خجالت میکشیدن.........

قرار شد بعد از ظهر بریم در دل طبیعت و بمونیم ما خوابیدیم و اقایون رفتن خرید ساعت حدودا 5 بود که حرکت کردیم رفتیم به روستای نهند که پر بود از باغ و درخت و جنگل و حدودا 15 نفر بودیم و بالاخره یه جای دنج و جنگلی پیدا کردیم و مستقر شدیم و شب فوق العاده خوبی بود خیلیییی خندیدیم اون شب و شب هم تو چادر همون جا خوابیدیم و هوا هم یخخخخخخخ بود ولی اینقدر تو رو پتو پیچ کردم که جات حسابی گرم بود عشقم و فردا هو بعد صبحونه رفتیم یه پارک جنگلی تو شهر تبریز و بعد ناهار هم راهی تهران شدیم و خیلی اصرار کردن که بمونیم اما بابا جون باید میرفت سرکار..........

مطمئنا این یکی از بهترین سفرها برای هممون بود در کنار تو دختر خوشگلم.......

 

بریم سراغ عکسا

 

جوجه کوچولو تازه از خواب بیدار شده

شب اولی که رفتیم پارک

اینجا هم خونه دایی بابا جونه اماده شدیم بریم کندوان

اینجا هم شهر کندوان و خونه های کله قندی

آدرینا در حال خرید

ادری و مامانیییییی

دخمل هنرمند داره فلوت میزنه

خدافظی از کندوان

ادری و بابا جونی در حال سرسره بازی

ادری و مامان جونششششش

اینم چای رو آتیش وای که چقدر مزه داد

من و دخملی تو جنگل

ادرینای هپلییییییی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)