خاطرات یه فرشته
دختر نازنینم بالاخره دست از تنبلی برداشتم و برای تو گلم وبلاگ درست کردم تا بتونم اینجا خاطراتت رو ثبت کنم تا روزی بخونی و بدونی که مامان و بابا چقدر عاشقت هستن
الان که دارم برات می نویسم داری با گوشی صحبت می کنی و با مخاطبت که نمیدونم کی هست دعوامیکنی
تو این 1 سال و 1 ماه و 26 روز که از عمر تو گل نازم میگذره من بهترین و زیباترین حس دنیا رو داشتم و دارم و با وجودت عشققققققققققققق میکنم مامانی
این روزها خیلی خیلی شیرین و بامزه شدی عزیز دلم دیگه کمتر 4 دست و پا میری و خیلی دوست داری راه بری عروسکت رو بغل میکنی و شروع میکنی به راه رفتن ههههه خیلی هم دوس داری موقع راه رفتن برقصی و رقصت هم خیلییی خوبه مامان قربونت بشه عزیزمممممم
الان باید برم چون شب با دوستای کوچولوت و مامان و باباهاشون قرار شام داریم تو یه فرصت بهتر میام برات کلییییییی حرف دارم بووووس
اینم یه عکس که چند روز پیش ارت گرفتم