آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

بهترین هدیه ی زندگی مامان و بابا

ماهی قرمز عید

 سلام نفس مامااااااااااااااااااان دخمل نازمممممممممم این جوری ماهی کوچولو رو نگاه نکن دلش آب میشه برات قربون چشمات بشم من... عزیز دلم 6 روز بیشتر تا عید نمونده و همه جا پر از بوی عید و بهااااااااااااره.... مامان جون رفته بود بیرون تا گندم برای سبزه عید بخره وقتی برگشت یه ماهی کوچولو هم واسه آدری جون گرفته بود دخملی هم فعلا با تعجب نگاهش میکنه.....   ...
23 اسفند 1391

دختر که باشی...

دختر که باشی  نفس بابایی لوس بابایی عزیز دردونه ی بابایی حتی اگه بهت نگه دستت رو میذاره روی چشماش و میگه: این تویی که به چشمهای من سوی دیدن میدی خلاصه یه کلوم دختر نفس باباشه ...
19 اسفند 1391

روزهای قشنگ برفی

 سلام گل مامان خوبی نفسمممممم این روزا هوا خیلی سرده و حسابی برف اومده این اولین برف درست و حسابی بعد از تولدت هست من که عاشق برفم ولی فک کنم دخملم خیلی برف دوست نداره دیروز که برف اومد با مامان جون بردیمت برف بازی با تعجب نگاه میکردی ولی خوشحال نشدی البته هنوز واسه جوجوم برف بازی زوده ایشالا از سال دیگه...........      امروزم که جمعه بود و بابا جون خونه بود صبح من و بابایی رفتیم برغان برف بازی کردیم و جات خالی آش خوردیم و خیلی خوش گذشت ولی همش ناراحت بودیم چرا تو رو نیاوردیم آخه هوا خیلی خوب بود برای همین بعد از ظهر بابا جون گفت آدرینا رو ببریم ددر و منم گفتم بریم خانه بازی کودک که بتونی بازی کنی و خیلیی...
18 اسفند 1391

یه جمعه ی خوب

سلام کوچولوی دوس داشتنی مامانی.خوبی عشقممممممم؟ بابا جونی از وقتی راه افتادی خیلی ذوق داشت که برات کفش سوت سوتی بگیریم که خودتم به هیجان بیای و راه بری خیلی گشتیم تا یه خوشگلش رو برات بگیریم امروز صبح با شما و باباجون رفتیم کپی پاسپورت هامون رو برای سفر عید تحویل بدیم کنار اونجا یه سیسمونی فروشی بود که از اونجا برات یه کفش سوت سوتی خوشگل خریدم و 2 جفت جوراب و یه پیشبند و یه کتاب برای خودم تا بدونم چه طور باید با عزیز دلم برخورد کنم اونجا هم کلی تاب و سرسره بازی کردی بعد رفتیم به خونه ای که پیش خرید کردیم یه سر زدیم و برگشتیم شب هم تولد به رخ و بهراد جون دعوت بودیم رفتیم و حسابی خوش گذشت هم به ما هم به تو جوجو کلی با کفشات راه رفتی.ه...
12 اسفند 1391

14 ماهگی همه وجودممممممممممم

سلام عشق مامانییییییییییییی دختر نازم عسلم عشقم جونم الهی مامانی فدات بشههههههههه 14 ماهگیت مباااااااااارک عزیزمممممممم دخمل مامان خیلی شیطون شدیااااااااااا یه جورایی از در و دیوار بالا میری و یه کم هم کارای خطرناک میکنی باید همش چشمم بهت باشه تا خدایی نکرده اتفاقی نیفته برات....... عاشقتمممممممممممممممممممممممم 
8 اسفند 1391

آغاز تولد گل نازم

سلام عزیز دلم طبق قولی که دادم زود اومدممممممم اول میخوام از اتفاقاتی که تو این 1 سال زندگیت افتاده برات بگم البته خیلییییییییی زیاده و من یه کوچولوش رو برات میگم بهتره که عکس هاش رو بذارم و در موردش یه توضیح کوچولو بدم......       این عکس رو اولین روز تولدت خاله سحر تو بیمارستان ازت گرفت عزیز دلم چقدر پاک و معصومانه خوابیدی وقتی یاد روزای اول تولدت میفتم دلم میخواد یه نی نی دیگه بیارممممم    وزن تولد 3400 قد 50 دور سر 32     ...
7 اسفند 1391

1 ماهگی گل نازم

گل مامان تو این عکس تقریبا 1 ماهه شدی مامان جون آماده ت کرده بود تا با بابایی ببریمت دکتر آخه وقتی کوچولو بودی بعد از خوردن شیر خیلی بالا میاوردی و منم خیلییییی میترسیدم و چندین بار بردمت دکتر که میگفتن عادیه ولی من نگران بودم اما خدا رو شکر بعد از 6 ماهگی کاملا خوب شدی   ...
7 اسفند 1391

2 ماهگی گل نازم

این جا هم عزیز دلم 2 ماهه شده و حسابی بزرگ و خانوممم حس میکردم اگه 1 ثانیه نمینمت قلبم وایمیسته راستی یادم رفت بگم از لحظه تولدت تا حدود 2 ماهگیت شبا اصلااااااااا نمیخوابیدم و تا صبح نگات میکردم مبادا خدایی نکرده اتفاقی برات بیفته اخه خیلی کوچولووووووو بودی مامانی خاله سحر عاشق این عکست و البته عاشق تو هر 5 شنبه به عشق تو میاد خونه مامان جونی تا باهات بازی کنه ایشالا خدا زودی یه نی نی ناز بهش بده..... ...
7 اسفند 1391

3 ماهگی گل نازم

فرشته ی مهربون مامان و بابا اینجا 3 ماهه شده و فکر کنم روز چهارم عید بود و بهترین و خاطره انگیز ترین عید با وجود نازنین تو بود.این عکس همراه بابا جون هست که واقعااااااااااا عاشقته فامیلای بابایی از تبریز اومده بودن و با اونها رفتیم پیک نیک تو هم دخمل خوبی بودی و اصلا اذیتمون نکردی و کلا تو چادر بودی یه موقع سرما نخوری  ...
7 اسفند 1391

4 ماهگی گل نازم

خوشگل مامان روزهای با تو بودن به سرعت میگذره و من دلم برای تک تک لحظاتت تنگ میشه.  این جا 4 ماه از با هم بودنمون گذشته و من به خود میبالم برای وجود تو در کنارمممم روزهای اول تولدت موهای مشکی و خیلی زیادی داشتی اما از 3 یا 4 ماهگی شروع کردن به ریختن   ...
7 اسفند 1391