بهترین هدیه ی زندگی مامان و بابا

اردیبهشت ماه بود که مبصر تاپیک نگین جون تصمیم گرفت که همو ببینیم و منم خیلیییییی خوشحال و ذوق زده شدم دوستایی که 1 سال از طریق نت باهاشونم میخوام ببینم صبح با دختر خوشگلمممم اماده شدیم و با آژانس رفتیم به سوی قرار خیلی روز خوبی بود تو هم مث همیشه مااااااااه بودی و اذیتم نکردی هر کی میومد و رد میشد از دیدن این همه نی نی تعجب میکرد قرار بود همین قرار رو بریم و تمام چون راهمون دور بود اما وقتی مامان ها رو از نزدیک دیدم دلم میخواست بیشتر ببینمشون و سعی کردم تو همه ی قرار ها حضور داشته باشم ...

دلم خیلی هوای مشهد رو کرده بود برای همین من و تو و مامان جون و دوستم و مامانش باهم رفتیم مشهد بابا جون هم چون کار داشت نتونست باهامون بیاد سفر خوبی بود تو فرشته ی نازممممممم اصلا اذیت نکردی و بابا جون کلی دلش برای تو تنگ شده بود ...

مامان جونی عسلممممممم هر روز یه کار جدید یاد میگیری و من با عشق پیشرفتت رو نظاره میکنم دخملکم دیگه یاد گرفتی از میز میگیری و بلند میشی اما زودی خسته میشی و مامان جونم همیشه دستش رو پشتت نگه میداره تا زمین نخوری ...

جیگرممممم حسابی با روروئکت از این ور خونه میری اونور و سرعتت زیادهههههه و والبته تازگی ها که 4 دست و پا میری کمتر سوار روروئکت میشی نانازمممممممم ...