آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

بهترین هدیه ی زندگی مامان و بابا

چهارمین قرار نی نی های دی 90

خاله ساغر عزیز لطف کرد و برای شما جیگرا تو خونشون تولد 6 ماهگی گرفت و ما رو به صرف نهار دعوت کرد روز خیلیییییی زیبایی بود و بازم خیلی خوش گذشت و خاله نگین جونم زحمت کشیده بود و یه کیک خوشمزه گرفته بود و خاله فاطمه هم براتون لباس یه شکلخریده بود  ...
7 اسفند 1391

پنجمین قرار نی نی های دی 90-باغ گیلاس

جیگر مامانی بازم رفتیم قرار انقدر خوش میگذره که اصلا دلم نمیخواست حتی یه دونه از قرار ها رو از دست بدم و تو هم کلی با نی نی ها بازی میکنی و از دیدنشون لذت میبری بازم خاله ساغر جون زحمت بردن و آوردن ما رو کشید  دیگه حسابی شیطون شدین و نگهداریتون سختتتتتت و رستوران رو هم به هم ریختین هههههه از بس سر و صدا کردین شما نانازیااااااااااااا ...
7 اسفند 1391

ششمین قرار با حضور بابا جونااااااا

خاله شبنم تو آخرین قراری که رفتیم در مورد قرار باباها پیشنهاد داد و قرار شد یه روز رو هماهنگ کنیم و یه قرار با باباها بذاریم یه روز جمعه تو جاده چالوس رستوران ارکیده قرار گذاشتیم و ما و خاله مریم و خاله شبنم به همراه نی نی ها و باباها اومدن کنار هم ناهار خوردیم و صحبت کردیم و روز خوبی بود ولی تو جیگرم آخرش یه کم تب کردی و بردیمت درمانگاه گفتن داری سرما میخوری اومدیم خونه برات شیاف گذاشتم و سری خوب شدی گل مامان امیدوارم هیچ وقت مریض نشی ...
7 اسفند 1391

تولد دسته جمعی نی نی های دی 90

از چند ماه قبل قرار شد که براتون تولد دسته جمعی بگیریم گرچه با مشکلات زیادی مواجه شدیم اما تولد بسیااااااااااااار زیبا و خوبی بود و خیلی خوش گذشت تولد 28 دی ماه تو سالن اجتماعات خاله شبنم بود و زحمات به گردن خاله شبنم و خاله ساغر و خاله افسانه بود دستشون درد نکنه شب خاطره انگیزی رو برامون رقم زدن شام از بیرون سفارش داده شد و بسیار خوشمزه بود خاله مونا زحمتش رو کشید فیلمبردار هم اومده بود و کلی فیلم گرفت از اتلیه سها هم اومدن و کلی عکس انداختیم دخترها دامن توتو پوشیدن با بادی سفید پسمل ها هم شلوار جین و بلوز سفید با پاپیون مشکی همتون محشررررررررر بودین خلاصه عااااااااااااااالی بود ...
7 اسفند 1391

هفتمین قرار نی نی های دی 90-باغ گیلاس

گل قشنگم بازم رفتیم یه قرار دیگه با بابا جون وقتی بابا هست من خیلی راحتممممممم تو رو نگه میداره و منم با دوستام حرف میزنم  این بار به بابا جون هم خوش گذشت و تعدادمون هم بیشتر بود و روز زیبایی بود     ...
7 اسفند 1391

13 ماهگی گل نازم

دختر مهربون مامان و بابا این روزا اینقدر شیرین و نازنازی شدی که خدا میدونه عاشق بابا جون هستی و بعضی شبا از خواب بیدار میشی و میری رو سینه بابایی میخوابی خیلی ددر رو دوس داری اگه یه روز ددر نبریمت ما رو میکشی  از ترست در خونه رو باز نمیکنیم ههههههه که یاد ددر نیفتی ماشالا بلبی شدی و خیلی از کلمات رو میتونی بگی تا جایی که یادمه میگم ددر=دد ماما بااااااااااابا در=دربیار جیش کووووووووو ب ب =به به وخیلییییییییی کلمات دیگه که فقط اینا تو ذهنم بود تمام اعضای صورتت رو هم وقتی میگم نشون میدی ...
7 اسفند 1391

سومین قرار نی نی های دی 90-رستوران spu

سومین قرارمون با نی نی ها و ماماناشون یه رستوران تو درکه بود که خاله ساغر خیلی خیلی زحمت کشد و ما رو رسوند و برگردوند وگرنه تنهایی محال بود بتونم تا اونجا برم با تو وروجک این بار هم عالییییییی عالیییی بود نی نی ها همه ناز و شیطون و خوشگلللل تو هم کلی این بار باهاشون بازی کردی عسل مامانی ...
5 اسفند 1391

دومین قرار نی نی ها ی دی 90-رستوران آرامیس

تازه از مشهد رسیده بودیم که یه سر رفتم تاپیک و متوجه شدم فردا قرار داریم خیلی خسته بودم و یه کم سرما خورده اما نتونستم برم فردا صبح رفتیم مامان جون رفت خونه خاله سحر و ما هم رفتیم رستوران این سری خیلی از مامانا اومده بودن و حسابی شلوغ شده بود چند تایی با نی نی ها ازت عکس گرفتم و زنگ زدم خاله سحر اومد دنبالت و منم ناهارمو خوردم و اومدم شب هم بابا جونی اومد دنبالمون و برگشتیم خونه این بار خیلیییی بیشتر خوش گذشت چون نسبت به هم شناخت بیشتری پیدا کردیم..... ...
5 اسفند 1391