آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

بهترین هدیه ی زندگی مامان و بابا

16 ماهگی یه فرشته

عشق مامانی فردا 16 ماهه میشههههههههه الهی فدات بشم عزیزم دیروز که داشتی بدو بدو میکردی برای خودت و میخندیدی و خوشحال بودی یاد روزهای اول تولدت افتادم باورم نمیشه دختر نازم کوچولوی مهربونم انقدر بزرگ شده باشه  آدرینای عزیزم نمیدونی که مامان چقدر دوست داره و بهت وابسته س دخترم حتی دلم نمیخواد یه لحظه ازم دور باشی سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه روز مادر و منم بالاخره مامان شدمممم و این برام بهترین کادو اولین باری که تو جوجو اومدی تو دل مامان و رفتم سونوگرافی و دکتر گفت نی نی تون سالمه و قلبش هم میزنه دقیقا روز مادر بود واااااااای که چه روزی بود تو آسمونا بودم یکی اومده بود تو وجودم تا برای همیشههههه کنارم باشه مال خودم با...
7 ارديبهشت 1392

سفر آنتالیا

سلام عزیز مامانی شیطونم خوشگلمممممممممممم خوبی؟؟؟ عید امسال هم تموم شد و مامانی با انرژی مثبت کنارتههههههههههه عید خیلی خیلی خوبی بود و به هممون خوش گذشت و تا تونستیم از تعطیلاتمون استفاده کردیم تو هم دخمل خوبی بودی و اذیتمون نکردی ولی تا دلت بخواد شیطونی کردی........... حالا از سفرمون میگم برات..... نهم فرودین ساعت 10.30 پرواز داشتیم به سمت اسپارتا که از اونجا با اتوبوس بریم بریم آنتالیا پروازمون 1.30 تاخیر داشت و بعد پرواز کردیم و تو هم تو هواپیما خوابیدی و موقع ناهار که شد بیدار شدی و یه عالمه خوراک گوشت خوردی که من کلی ذوق کردم نوش جوووووونت مامانی.... خلاصه رسیدیم اسپارتا و بعد با اتوبوس رفتیم به سمت انتالیا شهر...
26 فروردين 1392

در آستانه ی نوروز

سلام بهترین بهونه واسه زندگی نازگل مامانی 3 ساعته بیشتر به سال تحویل نمونده و خوشحالم از اینکه تو فرشته ی مهربون رو در کنارمون داریم دیشب هم آخرین سه شنبه ی سال بود و چهارشنبه سوری و البته تولد مامانی بیرون نبردیمت چون خطرناکه و ممکن بود صدا اذیتت کنه امروز صبح هم از خواب بیدار شدیم و کلی عکس با هفت سین و کیک تولد انداختیم تا بعدها با دیدن این عکس ها روزهای خوب برامون زنده بشه امسال مادربزرگ من اومده خونه مامان جون و همه واسه دیدن مادربزرگ میان خونه مامان جون پس احتمالا دو روز اول خونه هستیم و بعد شروع میکنیم به عید دیدنی امیدوارم امسال سال خوبی برای همه باشه مخصوصا برای دختر نازم تنها آرزوم سلامتی و خنده ی تو عز...
19 فروردين 1392

عید دیدنی

سلااام ملوسکم عیدت مبارک دختر خوشگلمممممممم امروز روز چهارم عید هست و دید و بازدید هامون هم تموم شده قراره فردا یه مسافرت کوتاه با باباجون بریم مکانش هنوز معلوم نیس میخواستیم بریم چالوس اما خاله سحر چالوس بود و گفت هوا سرده شاید بریم الموت شاید کاشان و شاید اصلا نریم     امروز هم با بابا جونی رفتیم و با عیدی هات برات عروسک خریدیم چند تا هنوز عیدی هات تموم نشده هااااااااااا............ تو مهمونی ها انقدر شیطونی میکنی و به همه چی دست میزنی که دلم میخواد زودتر برگردیم خونه خودمون چون خونه خودمون همه جا از دست تو پاک سازی شده و خیالم راحته. مامانی قربون دختر شیطونش بره الهیییییی اینم چند تا عکس از عید و عید...
19 فروردين 1392

یه مسافرت کوچولووووو

سلااااااام همسفر خوش سفرم.خوبی مامانی فدات؟ بهت گفتم قراره یه مسافرت کوچولو بریم؟رفتیممممممم 2 شنبه ساعت 10 صبح رفتیم سمت الموت جاده خیلی وحشتناکی داشت بعد 3 ساعت رسیدیم به روستای الموت یه دریاچه بود و چند تا درخت اونطوری که ازش تعریف میکردن نبود هوا هم سرد بود چادر زدیم و ناهارمون رو خوردیم و یه کوچولو استراحت کردیم و برگشتیم به سمت قزوین قرار بود شب الموت بمونیم اما چون از جاش خوشمون نیومد تصمیم گرفتیم با باباجون بریم شمال البته مامانی جون هم همراهمون بود ساعت 9 شب بود که رسیدیم به زیبا کنار و شام خوردیم و رفتیم سوئیت گرفتیم و لالا کردیم و فردا صبح هم رفتیم به سمت بندر انزلی و باباجون گفت بریم مرداب و بعد................. رفتی...
7 فروردين 1392

ماهی قرمز عید

 سلام نفس مامااااااااااااااااااان دخمل نازمممممممممم این جوری ماهی کوچولو رو نگاه نکن دلش آب میشه برات قربون چشمات بشم من... عزیز دلم 6 روز بیشتر تا عید نمونده و همه جا پر از بوی عید و بهااااااااااااره.... مامان جون رفته بود بیرون تا گندم برای سبزه عید بخره وقتی برگشت یه ماهی کوچولو هم واسه آدری جون گرفته بود دخملی هم فعلا با تعجب نگاهش میکنه.....   ...
23 اسفند 1391

دختر که باشی...

دختر که باشی  نفس بابایی لوس بابایی عزیز دردونه ی بابایی حتی اگه بهت نگه دستت رو میذاره روی چشماش و میگه: این تویی که به چشمهای من سوی دیدن میدی خلاصه یه کلوم دختر نفس باباشه ...
19 اسفند 1391

روزهای قشنگ برفی

 سلام گل مامان خوبی نفسمممممم این روزا هوا خیلی سرده و حسابی برف اومده این اولین برف درست و حسابی بعد از تولدت هست من که عاشق برفم ولی فک کنم دخملم خیلی برف دوست نداره دیروز که برف اومد با مامان جون بردیمت برف بازی با تعجب نگاه میکردی ولی خوشحال نشدی البته هنوز واسه جوجوم برف بازی زوده ایشالا از سال دیگه...........      امروزم که جمعه بود و بابا جون خونه بود صبح من و بابایی رفتیم برغان برف بازی کردیم و جات خالی آش خوردیم و خیلی خوش گذشت ولی همش ناراحت بودیم چرا تو رو نیاوردیم آخه هوا خیلی خوب بود برای همین بعد از ظهر بابا جون گفت آدرینا رو ببریم ددر و منم گفتم بریم خانه بازی کودک که بتونی بازی کنی و خیلیی...
18 اسفند 1391

یه جمعه ی خوب

سلام کوچولوی دوس داشتنی مامانی.خوبی عشقممممممم؟ بابا جونی از وقتی راه افتادی خیلی ذوق داشت که برات کفش سوت سوتی بگیریم که خودتم به هیجان بیای و راه بری خیلی گشتیم تا یه خوشگلش رو برات بگیریم امروز صبح با شما و باباجون رفتیم کپی پاسپورت هامون رو برای سفر عید تحویل بدیم کنار اونجا یه سیسمونی فروشی بود که از اونجا برات یه کفش سوت سوتی خوشگل خریدم و 2 جفت جوراب و یه پیشبند و یه کتاب برای خودم تا بدونم چه طور باید با عزیز دلم برخورد کنم اونجا هم کلی تاب و سرسره بازی کردی بعد رفتیم به خونه ای که پیش خرید کردیم یه سر زدیم و برگشتیم شب هم تولد به رخ و بهراد جون دعوت بودیم رفتیم و حسابی خوش گذشت هم به ما هم به تو جوجو کلی با کفشات راه رفتی.ه...
12 اسفند 1391