آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

بهترین هدیه ی زندگی مامان و بابا

بازی و تفریح

دخمل گلمممممممم خوش میگذره این روزا بهش؟؟ حسابی بازی میکنی و ددر میری پنجشنبه شد رفتیم پارک ارم و خاله سحر هم اومد از لحظه ی ورود دقیقا بازی هایی رو که مخصوص تو بود رو با دست نشون میدادی و میگفتی سوارم کنید 2 بار قو سوار شدی یه بار با من یه بارم با بابا جون و یه بار هم اسب گردان با خاله جون سوار شدی و کلی کیف کردی.... چند وقتی که مامان جونم که به عروسکات خیلی علاقه نشون میدی مامان جون یه پتوی کوچولو برای عروسکات دوخته و بالش خودت رو میذاری رو پاهات و نی نی ت رو میذاری رو بالش و روش پتو میکشی و بهش میگی لالا لالا اگه ما هم حرف بزنیم دستتو میکنی تو دهنت و میگی هیسسسسسس قربون تو دختر خوشگلم برم مننننننن..... ...
11 خرداد 1392

روز پدر

امروز سوم خرداد سال 92 و روز پدر هست و بابا جون دومین سالی هست که پدر بودن رو تجربه میکنه و مطمئنا با وجود فرشته ای مث تو بهترین حس دنیا رو داره... از طرف تو به بابا جونی روز پدر رو تبریک میگم و بهش میگم بهترین بابای دنیااااا دوست داریم و به وجود پدری به مهربونی و خوبی تو همیشه افتخار می کنیم ایشالا همیشه سلامت و شاد در کنار ما باشی... امروز یه روز خوب و خاطره انگیز بود با دوستای دی ماهی تو و مامان و باباهاشون رفتیم جاده چالوس رستوران ارکیده و روز واقعاااااااا خوبی بود..... به خاطر اینکه به ترافیک جاده نخوریم ساده 10 راه افتادیم و 11 رسیدیم اما قرارمون ساعت 12 بود برای همین رفتیم سمت سد امیر کبیر و بعد ما هم چون خاله پگاه هم زود...
10 خرداد 1392

هفده ماهگی

عسل مامان نفس مامان جیگر مامان عشق مامان امروز هشتم دی ماهه عزیزمممممممممممممم   الان 1.20 دقیقه ست که 17 ماهه شدی هوراااااااااااااااااااا....................     ...
10 خرداد 1392

شعرهای کودکی

مامانی برات چند تا  شعر میذارم این جا شعرهایی که از وقتی دنیا اومدی من و بابایی و مامان جونی برات میخوندیم تا بخوابی یا بعضی وقتا باهاشون برقصی عروسک قشنگ من قرمز پوشیده تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده یه روز مامان رفته بازار اونو خریده قشنگ تر از عروسکم هیچکی ندیده عروسک من چشماتو باز کن وقتی که شب شد اونوقت لالا کن                                                                              &nb...
29 ارديبهشت 1392

500 روزگی

سلاااااااام سلاااام اومدم 500 روزگی دختر گلم رو بهش تبریک بگم و برم البته از این جریان 500 روزگی خبر نداشتم تا دیروز خاله پگاه برای آرش جونمون یه کیک گرفته بود با شمع 500 که ازش پرسیدم گفت 500 روزگی آرش و منم به خاله پگاه تبریک گفتم بابت این مبتکر بودنش بعدش هم خاله الناز گفت برای ادری هنوز دیر نشده و فردا 500 روزه میشه عزیز دلم فرشته ی خوشگلمممممم 500 روزگیت مبارک همیشه لبت خندون امروز اگه هوا خوب باشه میخوایم با دوستامون بریم پارک بانوان دیروز که بارون و طوفان شدیدی گرفته بود
24 ارديبهشت 1392

شیطونی های جور و واجور

سلام کوچولوی دوس داشتنییییییییییییییییییییییی مامان جونی یه هفته ای مریض شدی و حالت اصلا خوب نبود همش تب میکردی و بالا میاوردی و بهانه میگرفتی همون روز اول بردمت دکتر که گفت گلوت چرک کرده بهت دارو داد ولی تا چند روز بعد حالت بد بود ولی خدا رو شکر الان خوبی تو اون یه هفته همش خونه بودی و حسابی حوصله ت سر میرفت. ولی به محض اینکه حالت بهتر شد با بابا جون بردیمت گردش و از فردای اون روز هم هر روز و بعضی وقتا روزی 2 بار با مامان جون میرفتی پارک و کلی تاب و سرسره سوار میشدی و شب وقتی بابا جون میومد خونه و میگفت ادرینا امروز رفتی ددر تو هم با هیجان و تند تند شروع میکردی به تعریف عزیزم..... چند روز پیش که با مامان جون میرفتین پارک منم حو...
18 ارديبهشت 1392

خدایاااااااااااا هیچ وقت هیچ نی نی مریض نشه

دختر گلم امروز هانا جون دختر خاله سمیرا که یکی از دوستای نی نی دی ماهمون هست که تو ایرانم نیستن عمل داره چند تا غده زیز بغلش هست که امروز در میارن حالم خیلی خیلی بده دلم همش پیش خاله سمیراست طفلی دست تنها ایشالا به امید خداااااااا عمل جوجو کوچولومون خوب باشه و مامانش از نگرانی در بیاد دیشب همش تب داشتی و من اصلا نخوابیدم و همش بالا سرت بودم تا تبت بیاد پایین وسطای شب دیگه کم کم تبت اومد پایین منم خوابیدم همش خواب خاله سمیرا و هانا رو میدیدم که تو بیمارستانن. خدای عزیز و مهربونم خودت کمک کن تا هانای خوشگلمون عملش با موفقیت انجام بشه و حالش خوب خوب بشه و تا مامان مهربونش از نگرانی بیاد بیرون.آمین!!!!!!!!!!!!!!! اینم عکس هانا جونمونه ک...
10 ارديبهشت 1392

بهار و هوای بهاری

فرشته ی مامانی سلام گلم بازم مامان اومد تا از شیرین کاری ها و شیطونی ها و خنده هات بگه عزیزمممم اول از همه بگم مامان جونی نیم ساعت پیش با یه موتور برای ادری جوجو اومد خونه جیگر مامانی انقدر ذوق زده شدی بلند بلند میخندیدی الانم داری باهاش بازی میکنی و روی موتور یا نمیدونم چهار چرخ میشینی و اهنگش رو میزنی و شروع میکنی به رقصیدن بعدم پیاده میشی و هلش میدی..... دست مامان جون جونی درد نکنه که دخمل گلم رو یه عالمه خوشحال کرد                                 چند روز پیش با مامانی جون رفتیم خرید و برای تو ناز گلم یه عینک دودی خریدم تو کالسکه ت کل...
7 ارديبهشت 1392